غریبه
یه لحظه ارامش لطفا!!!میخواهم بیصدابمیرم!!! سیاهی چشمانم ازخاکسترارزوهای سوخته ام است...دردم رابفهم...زخم نزن!!! بودنت راباورکردم بی انکه باشی...همچنان باش باهرکه هستی تابایادت زندگی کنم!!! ای کاش وقتی قلبم لرزید...دستام سردشد...پاهام سست شد... گونه هام خیس شد...اسمون بارید... فقط برمیگشتی یه نگاه به عقب میکردی..............................................فقط همین!!!!!!!! هنوزهم نگرانتم ازپشته همین دلتنگی!ازپشت همین فاصله.......................................... هرروز زنده بودنم رافریادزدم.............................................................. گویاکسی صدایم رانشنید................................................................ بیصدامردم...................................................................................... مردنم راهمه فهمیدن...................................................................... گویاسکوت مردنم بلندترازفریادهای تنهاییم بود.................................... ......................دنیای من این است...........وارونه....................................... اگرحال وروزم رامیپرسی...............خوبم..............خوبترازخوب.............................. فقط تغییرمکان داده ام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ازروی زمین به زیرزمین....... ازروی خاک به زیرخاک....... اینجاخاکی ترم!!!! خستم خسته ترازهمیشه.... دلتنگترازهم ی روزگار......... دنیاتنگ شده برایم................. کاش میمردم............................... این شعررونوشتم واسه دختری که بابانداشت! شایدزیادشبیه شعرنباشه ولی خب معنای قشنگی داره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ه روزی زیر گنبدکبوددخترکی نشسته بودی دخترک بابانداشت غصه هاش همتانداشت توکلاس مدرسه زنگ نقاشی رسید دخترک چشمای خیسه بابارو روی صفحه میکشید بچه ها شادوقشنگ میکشیدن نقاشی رنگاورنگ سارامدادرنگی نداشت اون فقط یه مشکی داشت باهمون مدادسیاه ابرای تیره میکشید قطره اشکی روی گونه هاش چکیدتابه نقاشی رسید زیرابرای سیاه خودشوتنهامیدید همون ابرای سیاه واسه اون میباریدن!خودشون بارونارومیکشیدن اشک سارامیچکید...تایکی ازبچه هاچشمای خیسشوکه دید... گفت خانوم ساراداره اشک میریزه... ببینین که دفترش خیسه خیسه!!! یه نفرتوی کلاس گفت خانوم ساراکه بابانداره... چشم ساراواسه بابامیباره!!! ساراپاشد.. باهمون دستای سردومهربون...نقاشی روبه همه نشون میداد... گفت که من بابادارم ببینین تونقاشی...این منم...اون بابایی اگه دفترم خیسه...اون چشای مهربونه باباس که واسم اشک میریزه... ساراواون چشمای خیس...یه دفعه دیدتوکلاس هیچکسی نیس زنگ شادی رسیده... بچه هاتوی حیاط میدویدن!انگاری که سارارونمیدیدن ساراگفت خانوم بگین که میخواین به نقاشیم نمره بدین... یه صدای مهربون بایه بغض نیمه جون... زمزمه میکردتوگوش ساراجون من به نقاشیت فقط یه بیست میدم چون توچشمای توبابامودیدم!!!!!!!!!! گناه اگرنباشد... میخواهم کمی دوستتان داشته باشم! احساس میکنم بعضی روزهابایدکمی دلتنگ شماباشم! کمی پرت شماباشدحواسم... نشنیده بگیریدازمن... بدون گناهی کوچک هیچ نمیشودزندگانی کرد... البته!اگربیاییدشایدعاشقتان شوم کم کم و... برایتان شعرهای بزرگ هم میبافم... من که ادمی مختصرم! بی تعارف بی نگاه عاشقتان نمیتوانم بمانم... میدانیدکه انقدرهاکسی نیستم من... صلاح اگرمیدانیدپیرکه شدم... سپیدشماباشدموهایم!!! بزرگترین نامردی اینه که مردی شعله های عشق رودرون یک زن بدون اینکه قصددوست داشتنش روداشته باشه روشن کنه! مردیه جنسه امامردونگی یه صفته که ربطی به جنسیت نداره وکم نیس زنانی که ازیک مردهم مردترند! تاریک بادخانه مردی که نمیجنگدبرای زنی که دوستش دارد! باتمام زنانگی ات مردباش!اگرسراغ نگاهت راگرفتن بگوکه واگذارشده! اغوش کسی رادوس دارم که بوی بیکسی بدهدنه بوی هرکسی! هوس بازان کسی راکه زیبامیبینن دوست دارند!اماعاشقان کسی راکه دوست دارن زیبامیبینند! ای کاش بعضی هامیفهمیدنداحساس یک زن فروشی نیس هدیه است! زن به خاطرطبیعتش ضعیفه امادرمقابل سختی بیشترازیه مرد تحمل داره...تنهاچیزی که زن روازپادرمیاره توخالی ازاب دراومدن مردشه................................................... انکه واقعاتورادوست داردبه سازارام بودنت کفایت میکندو...... هرگزازتونمیخواهدرقاصک سازهایش باشی! به سلامتی دختری که نه منتظرمیمونه کسی خوشبختش کنه نه اجازه میده کسی بدبختش کنه! به سلامتی مردی که واسه گریه هات شونه میشه واسه خنده هات دیوونه میشه! امنیت دادن به یک زن یعنی محکم دستشوبگیری اروم توگوشش زمزمه کنی دوست دارم...تاوقتی بامنی حق نداری غصه بخوری....من همیشه پیشتم... بایدبهش یاداوری کنی که اغوش توامن ترین جای دنیاست فقط برای اون................................................. خانه ام ابری است... سقف خانه ام بارانی است... دیوارهای اتاقم رابغض گرفته... پنجره ی اتاقم رادیده ای که خیس اشک است... کلبه ای به رنگ اسمان دارم... حال این روزهایم دیدنی است... میدانی... به سیاهی پرکلاغی میماند... قطره های اشک برصورتم خوگرفته... بوی بیکسی ازکوچه های بن بست زندگی به کلبه ام می اید... هوای بیرون هم بیحس شده است انگارمرده... دلم هوایت رامیکند دراین هوای نفس گیر... گوشه ای کزکرده ام شکسته ترازدیروز... پس چراخوردن این غصه هاتمام نمیشود... اینه هم خسته شده ازنشان دادن دستهای خالیم... وزلال میشودبرایم بودن انهایی که بایدباشندونیستند... دراین کلبه ی متروک همه چی مهیاست... دستهای سرد... چشمان خیس... قلب شکسته... روح سرگردان... تنهادرارزوی تابوتی هستم تاسنگینی این جسم بی جان و بی فروغم رابه دوش بکشد... اینجازمین است...زمین مرانخواست... پس اسمان چه... دراسمان جایی برایم هست... فقط.... فقط...تکه ابری کوچک تاکلبه تنهاییم راازنوبسازم... قول میدهم... قول میدهم...من هرثانیه به جای ابرببارم... فقط زیرپایم راخالی نکند... نمیخواهم دوباره به زمین برگردم... من به جای ابرمیبارم... اشکهایم زلال زلال است... ...زلال ترازباران... دوستای خوب نظرتون رودرمورد نوشته های خودم بگید...ممنون
Power By:
LoxBlog.Com |